تنهایی
بازهم تنهای تنهایم ...
آلوده از سختی سکوت...
نالانم از دردهایی که باعث آنها سادگیم بود...
خدا داند که من هرچه داشته ام در سکوت با او نجوا کردم ...
ولی تو مرا با تصوراتت محکوم کردی ...
باشد، باشد تا افتاب بداند
که تنهایی سهم من میشود و بس...
[ سه شنبه 91/10/19 ] [ 1:7 عصر ] [ غزل ]
نظر